اپیزود صفر پادکست لِم منتظر شنیده شدن توسط شماست
امروز قراره درباره این گپ کنیم که لِم چیه، چرا مهمه و چطوری قراره بیشتر روش مانور بدیم
خوشحال میشیم ما رو در شبکههای اجتماعی با این شناسه دنبال کنید:
LEMpodcast
ممنون از آذین و طلا و آرین که تو انتشار این اپیزود کمکمون کردند.
اگر مایل به شنیدن این اپیزود هستید میتونید در سایت، کستباکس یا تلگرام این کار رو انجام بدید. متن اپیزود در ادامه در دسترس شماست:
امیر: خب، سلام. از قسمت یکم که نه، از قسمت صفرم «لم» صدای ما را می شنوید. من امیرام و با دوستم آرمان نشستیم و داریم این اپیزود مقدماتی رو ضبط می کنیم.
آرمان: سلام. منم آرمان هستم. امیدوارم که حالتون خوب باشه و لذت ببرید از «لم».
امیر: رکوردِ، حله.
آرمان: آره، داره میگیره فکر کنم.
امیر: آفا چرا «لم» داریم میذاریم اسمشو؟ من داشتم فکر میکردم که با چی شروع بکنم و به این فکر کردم که چرا «لم» اصلا اسم ماجرا؟
آرمان: والا، لم بر میگرده داستانش به 6 ماه پیش که اصلا تو پیشنهاد دادی که آقا پادکست بسازیم. ما سرمون شلوغ بود و کار داشتیم، اسکیپش کردیم رفت.
امیر: هنوزم داریم البته.
آرمان: آره، الان هنوز اون دغدغه ها رو داریم، ولی خب اهمیتش الان حداقل فکر کنم بیشتر شده، پررنگ شده. اصلا چون دوست داشتیم جفتمون اجرا بکنیم. و از هفته پیش صحبتشو کردیم. من داشتم پریروز به اسمش فکر میکردم، بعد گفتم تو فارسی چه کلمه ای هستش که میخوره به موضوعات صحبت ما و چیزی که تو فکرمونه. دیدم یه سری کارا هست که ما میتونیم انجام بدیم ولی یه سری ریزهکاری داره، یه یه ریزهکاری ریزی داره که اون باشه اکی میشه کار. بعد دیدم که معادلش میشه یه چیزی مثل «قلق» یا «لم». بعد دیدم اِ لم چیزه، کلمهی باحالیه یا حتی «ضدروتین» که بهت پیشنهاد دادم، تو هم اکی بودی و انتخاب کردی.
امیر: آره، این لم و ضدروتینو که فرستاده بودی، چون فضای ذهنیتم میدونستم. کاملا فهمیدم که راجبه چی میخوای حرف بزنی. ببین من اگه بخوام بازش کنم، اینجوری احتمالا فضاءَ رو میتونم تعریفش کنم، حالا اگه درست میگم تاییدش کن، که کلا تو هر چقدر هم که مهارت بلد باشی، برنامه نویس خفنی باشی، دیزاینرباشی، نمیدونم دامپزشک باشی، مکانیک باشی؛ هر کاری که بلد باشی، اگه یه سری لم رو بلد نباشی، تو اون کار خودت موفق نمیشی، مثلا مذاکره بلد نباشی یا فرضا تمرکز نتونی درست بکنی. تو بهترین برنامه نویس هم باشی، اگه ذهنت این ور اون ور باشه، هی یوتیوب بری، هی بشینی تو اینستاگرام بچرخی خب به جایی نمیرسی و این لمه، لم کاره است، دقیقا مثل اینکه تو بلد باشی با یه ابزاری کار بکنی ولی با یه لمی یا حداقل میشه گفت بوست میشه کارت؛ یعنی بهتر میتونی اون کارِ رو انجام بدی اگه لمش رو بلد باشی، از اون ور ضدروتینو که گفتی بودی، دقیقا ذهنم رفت سمت همین ماجرا که این کارِا، کارایی که به صورت پیش فرض توی تو نیست، یعنی نه تکاملی توی ژنت اومده این کارهِ، نه اصلا تو طول زندگی اگه حواست بهش نباشه یادش نمیگیری. بعد نه چیزیه که تو دانشگاه یادت میدن، نه تو خونواده یادت میدن، نه تو کار یاد میگیری. اِاِم، یه فایلی هم بهت فرستاده بودم که راجبه چیا بنظرم خوبه که حرف بزنیم، چون خیلی گنگ بود اول فضای ذهنیمون.
آرمان: راجبه اونا من میتونم الان یه توضیح کوتاهی بدم. اِاِاِ، سه تا موضوع بود، سه تا موضوع اصلی بود که اصلا قرار شد اینو فصلش بکنیم. یکی چیزهای شخصیه که حالا مثالش میشه، من این جا یادداشت کردم، مدیریت استرس، اعتماد به نفس، یکی ارتباط با بقیهست، این که چطوری با بقیه ارتباط موثر داشته باشیم، مثل مذاکره، حتی چیزهایی مثل «نه» گفتن، درست شنیدن [امیر «آفرین» میگوید] و مورد آخرم مربوط به کار بود که مثلا دغدغه خیلیا حالا مالتیتسکینگه یا اصلا خوبه؟ بده؟ یا چیزی مثل تمرکز که اصلا خیلی میشنویم راجع بهش. این سه تا محور اصلیه گفت و گوی ما میشه، فکر کنم که خیلی نکاته جالبی توش داره، همین اعتماد به نفس و مدیریت زمان خودش خب خوب میدونیم یه دنیایی داره. حالا از دید تو چرا این موضوعات مهمه؟
امیر: ببین. اولش هم گفتم. قصه اصلیش اینه که کلا اگه تو این لمارو بلد نباشی، فکر کنم بهشون میگن سافت اسکیل مثلا، فکر که نه مطمئنم بهشون میگن سافت اسکیل، ولی قصه این لما حداقل توی ایران بیشتر از سافت اسکیل هم هستش، اینه که تو اگه اینارو بلد نباشی، هرچقدرم که آدم خفنی باشی، مهارت های خوبی داشته باشی، پیشرفت نمیکنی یا اگه چندتا از این ها رو داشته باشی اگه بقیه رو یاد بگیری، خیلی رو کارت بیشتر بیشتر پیشرفت میکنی و همشونم یه جورین که تو به صورت پیشفرض اینارو بلد نیستی، یا باید یکی بهت یه تلنگری بزنه که یاد بگیری؛ بگه آقا شما تمرکز خوب نمیکنی ها، بلد نیستی نه بگی. یکی باید یادت بیاره. توی رفتارهای روزمره، دقیقا همون روتین که میگفتی، به اینا عادت میکنی.
آرمان: توی گذشته ولی این موضوع نبوده، امیر! یعنی این که پنجاه سال پیش، صد سال پیش، چیزی به اسم سافت اسکیل به این معنی نداشتیم، این همه جزئیاتو دیتیل، به هر حال خیلی ساده تر کارشون رو میکردن. موسسین و فوندرهایی رو داشتیم که هههه بدون صحیت از این ها، حداقل ما چیزی نشنیدیم، کارشون رو پیش بردن و کمپانی موفقی داشتن. این ربطش به نظرت چیه؟
امیر: ببین دو تا قصه داره به نظرم، یکی اینکه من چند وقت پیش داشتم کتاب زندگی «ری کراک» رو میخوندم، حالا ری کراکه، رِی کراکه، موسس «مک دونالد» و …
آرمان: یه فیلمی هم داشت اگه اشتباه نکنم.
امیر: آره یه فیلم هم داره به اسمه «فوندر»، موسس [همزمان آرمان هم میگوید فوندر]. کسی راجبه این قصه ها حرف نمیزده، محتوی راجبش نبوده ولی خیلی آدما بودن که اینارو تجربی یاد گرفته بودن. یعنی این آدمه تجربی مذاکره بلد بوده، تجربی تمرکز بلد بوده، یا خیلی چیزهایی که حالا تو موضوعات هم گفتی راجع بهشون قراره حرف بزنیم ولی نکته اینه که الان، دیگه فقط قصه تجربی نیست، یعنی این همه آدم، خیلی آدمای زیادی هستن که دارن این چیزارو یاد میگیرن و تو اگه بلد نباشی، این تویی که عقب میمونی، اون موقع محتوایه نبوده، اصلا آموزشه نبوده، کسی راجع بهش فکر نمیکرده، درنتیجه اونی که تجربیات میگرفته احتمال موفقیتش بیشتر بوده ولی الان تو دنیایی داریم زندگی میکنیم که تو یه سرچی بزنی، به این محتویها دسترسی هست، اصلا واسش کلاس هست، استاد هست، دوره هست؛ اینه به نظرم قصه، یعنی توجیه خوبی نیستش که آفا قدیما موفق میشدن، درنتیجه الانم اگه بریم همینجوری بیفتیم تو خیابون کار بکنیم موفق میشیم، به اضافه این که اصلا مدل کارها هم با قدیم فرق کرده، یعنی تو قدیم ممکن بود که بری یه صنعتگر خفنی بشی، بری شمشیر بسازی بفروشی به آدما و آدم بزرگی باشی ولی الان بیشتر کارایی که ازشون پول درست حسابی در میاد، با ذهن سر و کار داره و همه این سافت اسکیلا مربوط میشن به ذهن، تو اگه ذهنت، ذهنه مرتب و شفاف و تمیز و با قابلیتای زیادی نباشه، احتمال این که موفق بشی تو این دنیا خیلی کمتره.
آرمان: نکته این جاست که صد سال پیش جمعیته اصلا کره زمین خب خیلی کمتر بوده، همون چیزی که خودت گفتی، به نوعی رقابته خیلی کمتر بوده و نیاز نبوده اصلا اون طرف به یه سری دیتاهای اضافه فکر بکنه، یعنی یه سری عملکردهای مشخصی داشته، به یه سری چیزای خیلی مشخص و محدودی فکر میکرده و اگه یه ذره خارج از اون باکس نرمال بود میبود، کارش خیلی میترکوند و سر و صدا میکرد و پیش میرفت ولی با جمعیت بیشتر، افزایش جمعیت و تخصصی تر شدن خیلی موضوعات، شاید چند قرن پیش، ستارهشناسی محدود میشد به چند تا کتاب و یه سری فکت هایی و کلماتم فکر کنم یه ذره فارسی بگیم بهتره، اونجوری بعدا میگید چرا انگلیسی به کار میبرید، یه سری واقعیاتی بوده، البته یه سری کلماتو واقعا نمیشه عینا فارسی گفت[همزمان امیر: آره]، معنی رو نمیرسونه. خیلی ساده بوده همه چی، یعنی به نوعی علم یا حتی تجربیاتی که منتقل میشده خیلی ساده و مشخص بوده، هرچی که جلوتر رفته خب آدم ها بیشتر شدن و پیشرفت شکل گرفته، انقلاب صنعتی شده، کلی اتفاق افتاده بعد آدم ها به یه سری ابعاد جدیدی رسیدند و این باعث شد که اون چیزهای قدیمی و کهنه دیگه به درد نخوره و کافی نباشه، یعنی میل به دانستن باعث شده که ما بیشتر بخونیم و خب حالا توی دوره ای هستیم که اینترنت پرسرعت داریم و هر لحظه داره کلی مقاله و اطلاعات میاد، هرکسی هر جای دنیا میتونه به یک کشفی برسه که باعث شه که یه چیزی بهبود پیدا بکنه.
امیر: و وقتی این همه، به هر حال خب این اطلاعات در دسترسه، چرا ما داریم راجبشون حرف میزنیم، وقتی میتونی سرچ بزنی سافت اسکیل!
آرمان: سوال خوبیه.
امیر: گوگل همینجور قواش [ناواضح: 8:48] بره جلو و واست ایندکس بیاره.
آرمان: ببین نکته مهم تو این قضیه به نظرم دیده من و تو به این موضوعه. ببین خب توی گوگل سرچ میکنی بله تجربیات آدم هام نوشته میشه، توی فروم و توی سوشال مدیا و این ها، ولی من و تو به عنوان دو تا آدمی که، من اگه بخوام رزومه کوتاه از خودم بگم چون اول پادکست نگفتیم، فکر کنم الان فرصت خوبیه توضیح کوتاهی بدم، من خودم چندین ساله تو حوزههای مختلف کار میکنم. از وبلاگنویسی شروع شد به دیجیتال و فضای سوشال مدیا رسید و بعد از اون تبدیل شد به فضای بیزنسی و این ها، توی این مسیری که طی کردم توی این هشت سال، توی این مدت، اتفاقات جالب توجهی دیدم از دید خودم. تجربیات جالبی که جایی ننوشته.
امیر: از این هشت سال شیش ساله میشناسمت فکر کنم.
آرمان: آره. دوستیمون فکر کنم برگرده به سال 91، آخرای 91، [همزمان امیر: «کارینا» فکر کنم] آره کارینا بودیم. و توی این مدت، یه سری چیز ها من دیدم تو دیدی، توی قالب های یه ذره متفاوت تر که جایی ننوشته و اگرم نوشته باشه دید منِ آرمان نیست. من احساسم اینه یه سری نکات شاید خیلی ابتدایی ولی کاربردی بدونم که به درد بقیه بخوره. یعنی اگر که نیم ساعت گوش میکنم به این صحبت یه جایی یه گره ای باز میکنه. ما این همه وقت داریم صرف می کنیم برای موضوعات مختلف. این به نظر من توی کار آدما مخصوصاً اگر که یه ذره [امیر همزمان: لذت بخشه واقعا] مرتبط باشه، خیلی جالبه. تو هم فکر کنم همین مسیر رو دقیقا طی کردی. حالا یکم از خودت بگی و اینکه فکر میکنی چی جذاب بوده برات که این جا بخوای برای مخاطب بگی.
امیر: ببین من اگه یکم عقب تر بخوام برم اولش که همون پنج شش ماه پیش هم داشتیم راجبه پادکست حرف میزدیم، فکر کنم یادم نیست موضوع رو دقیقا ولی فکر کنم طرح بحث رو احتمالاً اینجوری باهت باز کرده بودم که کلا هم من هم تو آدمهای بودیم که و هستیم در واقع که خیلی نرمال و معمولی بوده شروع زندگیمون، مثلاً پدرمون نه سیاستمدار بوده، نه مادرمون موزیسین بوده آهنگساز بوده، چقدرم سکسسی شدیم، کسی که پدره سیاستمدار بوده مادره موزیسین بوده، ولی کلا شرایط نرمالی بوده. و من داشتم به این فکر میکردم که چی شده؟ کجا؟ یه اتفاقاتی حداقل یه سیر اتفاقاتی برای تو میفته، حالا یه سریاشونو خودت میری دنبالت، یه سریش رندوم میری دنبالش، تو هم توش هیچ نقشی نداری. یه آدمی رو میبینی که یهو مسیر زندگیت عوض میشه و چیا اتفاق افتاده که مسیر زندگیت [ناواضح، 11:32] و آیا میشه اینو بسطش داد؟ یعنی میشه یک مدلی درآوردش که تو بتونی خیلی آدمای بیشتری رو به سمت مسیری ببری که موفق تره، به پیشرفت کل دنیا کمک میکنه؟ و حالا یه راهیش برام همین لم بود که پیشنهاد دادی، یعنی هنوز خیلی مدله واسم مشخص نیست، شایدم واقعا مدلی وجود نداره، انقدر که رندومه این قصه. حداقل تو این شانسه رو هر چقدر بیشترش بکنی، مهارت های خودتو بیشترش بکنی، تو این دنیای همه چی مبتنیه بر شانس، خیلی احتمالا شانست بیشتر میشه. اِاِاِ خود منم راجبه اینکه حالا چرا ما راجبش حرف میزنیم دوتا دغدغه داشتم؛ یکی اینکه واقعیت اینه که حالا توی ایران به خودی خود، توی خاورمیانه به خودی خود و تو محیط کاری ما به صورت مشخص، واقعا این لما نقش مهمی دارن. حالا من هم خودم به واسطه اینکه من تقریبا از پونزده، میدونی دیگه، فکر کنم از پونزده سالگی من رفتم همشهری به عنوان خبرنگار، بعد یه دوره ای هیجده نوزده سالگی به عنوان سردبیر همشهری دیجیتال بودم و تا اینجاش حقوق بگیر بودم، بعدم اومدم بیرون از همشهری و دیگه همین جوری هی سریع و خطا پشت سر هم که بتونم بیزنس خودمو راه بندازم. درنهایت هم که حالا از سال 95 که «حرف من» را افتاد و حالا این قصه 15 میلیون روز… یوزر روی [آرمان همزما: کاربر]، کاربر روی، آره، اصلا باید یوزر سخته روزر داشتیم، 15 میلیون کاربر روی بات و این ماجراها خب کلی تجربه توش داشت، من خیلی موقعیت داشتم، چند وقت پیش داشتم به یکی از دوستام میگفتم که من خیلی موقعیت های مختلفی رو تجربه کردم. از پلیس فتا رفتن بگیر که واقعا مثلا توش همین قصهای که تو بتونی چجوری حرف بزنی واقعا مهمه و ازون مهمتر، جدا تجربیات شخصی با کلی آدم کار کردیم، چه به عنوان بیزنس پارتنر، چه به عنوان در واقع کسی که براش کار میکردیم و حقوق میگرفتیم و چه حالا به عنوان آدمایی که تو این یکی دوسال اخیر، نمیخوام بگم مدیر! ولی مثلا حالا تو تیم بودیم و هر چیزی، با آدمایی که همکار بودیم باهاشون، کلی هم چیزی میز ازونا یاد گرفتیم. یعنی هر کدومه کانکشنایی که آدم به وجود میاره، پر از تجربست. به نظرم، من، من خیلی راجع به این چیزا علاقه مندم و خیلی سعی میکنم راجبش کتاب بخونم، پادکست گوش کنم، مستند ببینم. ولی باز یه سری چیزا هستش که تو اون کتابه رو میخونی، ولی وقتی یکی یه تلنگر شخصی از یه تجربه شخصی بهت میزنه، جا میفته واست مطلب کتابه، یعنی اگه کتابه رو هم خونده باشی، اگه قصههه رو هم شنیده باشی، واست جا میفته. به نظرم چیزی بود که ضرر که نداره. آدم اگه میتونه شیر بکنه تجربیاتشو شیر بکنه، اگه رو یه نفرم تاثیر بذاره، یه نفره.
آرمان: دقیقا، موضوع خوبی اشاره کردی. دامنه آدمهایی که ما دیدیم و کارایی که کردیم خیلی متنوع بوده، به نظرم این خیلی جذاب میتونه…
امیر:آره من به چه بخش بدی اشاره کردم، [خنده امیر] پلیس فتارو داشتم
آرمان: آره تو دیگه رفتی سراغه…
امیر: ولی واقعا نه، خیلی…، یه لحظه یه فلش بکی تو ذهنم اومد که چقدر آدمای مختلفی رو واقعا باهشون کار کردیم.
آرمان: دقیقا، یعنی به قول تو از پلیس فتا گرفته تا این ور سلبریتی مثل رامبد جوان که من کار کردم یا اونور یه سری بیزنسمن و تاجر و خبرنگار و وبلاگ نویس و خیلی خیلی طیفای مختلف و از همه این آدم ها ما چیزهایی یاد گرفتیم برای زندگی شخصیمون؛ پروژه های مختلف اتفاقای مختلف که بازگو کردنش قطعا خالی از لطف نیست. حتی یک جمله شاید، یک اشاره کوچیک به یه موضوعی شاید بتونه خیلی کمک بکنه، امیدوارم که توی قسمت های بعدی که حالا این قسمت صفر، از قسمت 1 که شروع میشه، بتونیم واقعا اون چیزی که مدنظرمونه انتقال بدیم.
امیر: آها، یه قصه ای هم که به نظرم مهمه اینه که دیدی دیگه ازین قصه های انگیزشی و اینکه میان میگن تو [آرمان همزمان: چقدرم بدم میاد ازشون] تو میتونی تمرکز کنی، تو میتونی نه بگی، تو میتونی…، و همش چیزای ظاهری و فیکی که واقعیت اینه، [آرمان همزمان: ما واقعا این نیستیم] واقعیت اینه که این تغییره اصلا تغییری هم نیستش که تو توی یه روز، دو روز، شش ماه، دو سال برات اتفاق بیفته. اولین قسمتش اینه که اصلا بپذیری که دنبال این ماجرا هستی و دنبال نمایشش نیستی. یه تیکهای داشتم گوش میکردم دیروز، از این «صداهای عامه پسند»، یه آهنگی بود. فکر کنم اپیزود یکش رو داشتم گوش میکردم. آهنگه نازگل بود از رضایا. پادکسته رو شنیدی؟
آرمان: نه.
امیر: پادکست راجع به اینه که آهنگهایی که خیلی پاپیولاره، تتلو و اینارو بر میدارن بررسی میکنن. بعد یه تیکش آرمین توی اف ام میگفتش که «من این چند وقت خیلی عوض شدم، بعد به خاطرت باید اخلاقمم عوض کنم.» بعد راجع به این حرف میزد که کلا تو ذهن آرمین توی اف ام، میگفتش که اگه شما خیلی عوض شدی پس چرا اخلاقمم عوض کنم، پس چیت عوض شده که میگی من خیلی عوض شدم. میگه من به خاطر تو کلا عوض شدم، بعد اخلاقمم عوض کنم. بعد میگفت احتمالا تو ذهن این احتمالا انسان در تیپش خلاصه میشه. وقتی میگی کلا عوض شدم یعنی موهامو زدم، حالا باید اخلاقمو عوض کنم و این قصه هم چیز ظاهری نیست دیگه. یعنی تو باید بپذیری که یک مسیره طولانی رو میخوای پیش بگیری و با این که من از فردا تمرین میکنم که تمرکز کنم واقعا اتفاقه نمیفته و تو باید بفهمی که دنبال این هستی که یه نسخه بهتری از خودت بسازی. الان یک نسخه با نقصی داری، همون طور که هممون داریم، یعنی منم دنبال اینم که با این حرفا به یه نسخه بهتری برسم از خودم. دنبال اون نسخه بهتره باشی و اصلا با بقیه هم در میون نذاری که آقا من دارم این کارو میکنم، من از امروز تصمیم گرفتم که این کار رو بکنم. یک قصه ای که می شنوی و این تجربیاتو میشنوی و هر تیکش که به درد میخوره اصلا خود به خود توت اتفاق میفته. وقتی دنبال این پیشرفت باشی، دنبال این بهتر شدنه باشی، لازم نیست تلاش بکنی، یه نکته ای رو میفهمی و فازو میگیری و میری تا تهش. آقا چجوری قراره ما ضبط بکنیم این ماجرا رو؟
آرمان: برای ضبطش چیزی که ما الان برنامه ریزی کردیم اینه که هر هفته چهارشنبه ها، چهارشنبه شب ساعت 9 پادکست منتشر بشه، لم منتشر بشه و از طریق آدرس لم پادکست، «ال»، «ای»، «ام» و پادکست هم که همون پادکسته [همزمان با صحبت آرمان صدایی شبیه سوت میآید] میتونید ما رو توی سوشال مدیا، توییتر، اینستاگرام و پلتفرم های رایج پادکست مثل اپل پادکست و بقیه پلت فرما دنبال بکنید. حالا اطلاع رسانیش انجام میشه توی کامنتای شبکه های اجتماعیمون که کجاها قراره میزبان ما باشن و اونجا قرار بدیم فایلا رو و بهتون میگیم. اگرم تغییری توی برنامه به وجود بیاد، باز دوباره از همین کانال ها خبر میدیم بهتون و در تماسیم باهم.
امیر: این «دینگی» هم که شنیدین برای این بود که من اینترنتمو روشن کردم ببینم لم پادکست روی اینستاگرام و تلگرام و اینا خالیه یا نه؟ که الان دیدم خالیه.
آرمان: یه ذره دیر اقدام نکردیم برای این موضوع؟! [هر دو میخندند]
امیر: نه الان اکیش میکنم.
آرمان: خوبه، خوشبختانه خالیه. اگر پر بود باید این تیکه رو دوباره ….
امیر: باید کلّ…
آرمان: … از اول…
امیر: میگم ها، اینا رو باید از اول میرسوندیم
آرمان: آره همه لتا رو… لمارو بیب میذاشتیم مثلا، نمیگفتیم اسمو.
امیر: یه سری نرم افزارم میتونیم پیدا کنیم که بهش بگی لم و مثلا کنترل f بزنی و ریپلیس کنه همه چی رو. آره.
آرمان: اینم خوبه.
امیر: حله.
آرمان: خیلی هم خوب. پس ما فعلا [امیر همزمان: چهارشنبه ساعت 9] باهاتون خداحافظی میکنیم و با قسمت اول لم که چهارشنبه هفته دیگه منتشر میشه، باهاتونیم. امیدواریم که هفته خوبی داشته باشید و کلی اتفاقای خوب براتون بیفته.
امیر: دمتون گرم تا همینجاش هم اگه کامنتی داشتید بهمون بگید که در شروع، چون همونطور که دیدید ما یه روز قبلش احتمالا دقیقا بخوایم ضبط بکنیم. یه هفته وقت دارید که کامنتاتونو بگید و چهارشنبه هفته بعد ساعت 9 قسمت اول رو بشنوید.
آرمان: مرسی.
امیر: دم شما گرم