قسمت ۱: مدیریت استرس

تو فصل اول پادکست لم، راجع به مهارت‌هایی صحبت میشه که مربوط به خود ما هستند و با شناخت اونها می‌تونیم زندگی رو به شکل بهتری پیش ببریم. قسمت اول از این فصل هم راجع به موضوع مهم «مدیریت استرس» صحبت کردیم تا با شناسایی منشاء استرس و شیوه‌های کنترل اون، بتونیم در مواجه با اون عملکرد بهتری داشته باشیم و با یک آسیب شناسی مختصر و به کار بردن راهکارها، تا جای ممکن اون استرس رو خنثی کنیم.

لینک تدتاک معرفی شده در این قسمت

ممنون از آذین برای تدوین صدا و ممنون از آرین برای طراحی پوستر این اپیزود.

همینجا در سایت یا در پلت‌فرم‌های پادکست یا تلگرام با راحتی بیشتر بشنوید:

مدیریت استرس (متن قسمت ۱ پادکست)

تو فصل اول پادکست لم، راجع به مهارت‌هایی صحبت میشه که مربوط به خود ما هستند و با شناخت اونها می‌تونیم زندگی رو به شکل بهتری پیش ببریم. قسمت اول از این فصل هم راجع به موضوع مهم «مدیریت استرس» صحبت کردیم تا با شناسایی منشاء استرس و شیوه‌های کنترل اون، بتونیم در مواجه با اون عملکرد بهتری داشته باشیم و با یک آسیب شناسی مختصر و به کار بردن راهکارها، تا جای ممکن اون استرس رو خنثی کنیم.

لینک تدتاک معرفی شده در این قسمت

ممنون از آذین برای تدوین صدا و ممنون از آرین برای طراحی پوستر این اپیزود.

اگر مایل به شنیدن این اپیزود هستید می‌تونید در سایت، کست‌باکس یا تلگرام این کار رو انجام بدید. متن اپیزود در ادامه در دسترس شماست:


آرمان: سلام امیدوارم که حالتون خوب باشه. من آرمان هستم و با قسمت اول پادکست لم با شماییم.

امیر:سلام به همه منم امیرم و با عذر خواهی اومدم بابت اینکه ما قرار بود هر هفته چهارشنبه ها ساعت ۹ این پادکست منتشر کنیم. ولی این قسمت اول بابت یه سفر پیش بینی نشده ای که برای من پیش اومد و نمیشد کنسلش کرد به تاخیر افتاد ولی قول میدیم که دیگه این اتفاق نیفته.

آرمان: فکر کنم تو این چند ماه، این اولین باری باشه که تو چند روز پیاپی تهران نبودی.

امیر: آره خودمم تعجب کردم. واقعا سختم بود. یک هفته ۱۰ روز تهران نبودم، بعد خیلی سخت گذشت. خب این قسمت فکر کنم قراره راجبه مدیریت استرس صحبت کنیم.

آرمان:دقیقاً، قسمت قبلی لم قسمت صفر بود و موضوعی نداشت. ما لمو معرفی کردیم و گفتیم که قراره چیکار بکنیم تو این پادکست. توی فصل‌بندی که انجام دادیم برای لم، سه تا فصل در نظر گرفتیم فعلا که فصل اول راجع به مهارت های فردیه، چیزایی که به خودمون مربوطه، فصل دوم راجع به مهارت با بقیست، یعنی ارتباط با بقیه مهارت‌هایی که لازم داریم با بقیه ارتباط برقرار بکنیم و فصل سوم هم مربوط به مهارت‌های کاری بود. توی فصل اول که مربوط به مهارتهای فردیه موضوعات مختلفی داریم که می‌خوایم صحبت بکنیم؛ مثل تصمیم گیری، اعتماد به نفس، یادگیری چیزهای جدید، مدیریت استرس. توی صحبتی که ما باهم کردیم به این نتیجه رسیدیم که مدیریت استرس خیلی جذابه و چه بهتر که اصلا با این شروع بکنیم پادکست رو. مدیریت استرس خودش یه دنیاییه. یه سری موضوعات مهم داره، یه سری مقالات و تد و ویدیو و همه چیزهای مختلف هست راجع بهش. ولی فرم های مختلفی داره این استرسه که همه به نوعی تجربه کردیم. میتونه این استرسه شخصی باشه، میتونه کاری باشی، میتونه خانوادگی باشه که هر کدوم راهکارهای خودش رو داره. یه سری راهکار کلی داریم واسه ی کنترلش، یه سری راهکار تخصصی مربوط به اون استرسه که امروز راجبش صحبت می‌کنیم.

امیر:درسته کاملا، ولی جدای از این که این استرسا منشا مختلف دارند. حالا ممکنه کاری باشه، از اجتماع بیاد، شخصی باشه، نکته ی جالبش اینه که در نهایت اتفاقی که داره تو بدن میفته و ما بهش میگیم من الان استرس دارم، حالا استرس راحت تره به انگلیسی [در واقع او با تلفظ انگلیسی استرس را تکرار کرد] ولی ما استرس [به تلفظ فارسی] راحت تریم، اتفاقه یکیه و ما البته پزشک نیستیم و صحبتایی هم که داریم میکنیم صحبت پزشکی نیست و توصیه روانشناسی نیست ولی حالا از روی علاقمون داریم این صحبتو میکنیم. اگه موافق باشی من به سبب علاقه ای که به روانشناسی تکاملی دارم و اینکه ما چه سیری رو گذروندیم که الان اینجاییم و تقریبا همه چی رو میشه با این موضوع تفسیر کرد. یه صحبت بکنیم راجع به اینکه استرس چیه؟ و چه جوری داره اتفاق می افته؟ ببین ماجرا خیلی سادست. تو خودتو یه انسانی تصور کن ۲۰ هزار سال پیش تو غار یه صدای خش خشی میاد، تو الان نمیدونی که این مثلا ببره؟ پلنگه؟ یه روحیه؟ یه چیزیه که بهش باور داری یا نه [آرمان همزمان: یه چیز خطرناکه]، یه چیز خطرناکیه و تو بدنت برای حالا دو حالت رو باید برای این وضعیت دو حالت رو باید در واقع در پیش بگیره، یا باید آماده مقابله بشه یا باید آماده فرار بشه، این نه فقط تو انسان ها بلکه تو بقیه موجودات هم وجود داره، به همین شکل. حالا این در واقع کاری که میخواد بدنت انجام بده، با چند تا هورمون اتفاق می افته؛ یکیش هورمون کورتیزوله که یه سری وظایف و یه سری تاثیرات داره. یکیش هورمون انسولینه. اینم کن داریم میگیم به سبب این نیست که حالا بخوایم وارد بحث پزشکیش بشیم، جلوتر که می‌خوایم راجع به اینکه چجوری میشه استرس رو مدیریت کرد حرف بزنیم، بهشون برمی‌گردیم. در واقع انسولین کارش اینه که قند رو تبدیل به چربی بکنه، وقتی استرس میگیری این اتفاق داره تو بدنت میفته، علتشم سادست دیگه؛ تو تصور می کردی که ممکنه یک قحطی در پیش باشه و بدنت راه مقابله با در واقع برخوردش با این استرس اینه که قند رو تبدیل به چربی کنه و ذخیره کنید حالا تو استرس های روزمره ما فرقی نمی‌کنه که این استرسه از نوسان بورس داره میاد، داره از یه اتفاق کاری میاد، بدن ما این رو متوجه نمیشه. استرس شرایط شرایطی که نمی‌دونیم چه اتفاقی قراره بیافته در همه حالات یکسانه. این هورمون­ها ترشح میشه و این که میگن استرس باعث چاقی میشه یه علتش اینه که این انسولین داره ترشح میشه و در واقع قندها تبدیل به چربی میشه. کلا این بدن قدیمی ما ساخته نشده برای اینکه این همه اتفاقات عجیب رو هندل بکنه. بریم جلوتر ببینیم که استرس چیه؟ چجوری تاثیر میذاره؟ یکم به تجربیاتمون حرف بزنیم و ببینیم که چه کار باید بکنیم با این دنیای پر از استرس؟!.

آرمان:خیلی هم خوب. من قبل پادکست داشتم گوگل میکردم یه سری موضوعات رو که بیشتر بدونم راجع به استرس و بتونیم صحبت کنیم راجع بهش. معادل فارسی استرس فکر کنم میشه فشار روانی یعنی فشار بیش از حد تحمل آدم. شما دارید توی روتینی زندگی می­کنید. تو یک برنامه مشخصی هر روز کارتو می‌کنی. زندگی شخصیتو داری. یه سری اتفاقات برات میفته که خارج از تصور توئه، یعنی تا به حال باهاش مواجه نشدی و این باعث همون چیزی که تو توضیح دادی. باعث میشه که بدن شروع کنه حالت دفاعی گرفتن و اصلا یه سری مراحل داره. من دیدم نوشته اول اخطار میده که غددت ترشح میشه، اکسیژن بیشتری مصرف می کنی، سوخت و سازت بیشتر میشه [امیر همزمان: دقیقا] و بعد وارد مرحله مقاومت میشه؛ یعنی بدن میخواد مبارزه بکنه با اون اتفاق، بگه که همه چیز طبق رواله، نگران نباش. بستگی داره به اون شدتش و این که چقدر تو بتونی اون رو کنترل بکنی. برای این­که درست کنترل نکنی از پا میفتی، دیگه یه روز دوروز، در نهایت تو رو خسته میکنه، در نهایت مرحله آخر فرسودگیه، یعنی تو اگر که نتونی اون استرسو دفع بکنی، کنار بذاری. دچار یک اضطراب و خستگی روزمره هستی که روی بدنت تاثیر مستقیم می‌ذاره، یعنی شاید پوستت رو خراب بکنه، شاید حتی درست نتونی غذا بخوری، لاغر شی. [امیر همزمان: آره]

امیر: حالا طبق گفته تو این خودش عامل چاقیه ولی فکر کنم که مستثنی هم داریم هم یکی ممکنه بدنش واکنش برعکسی داشته باشه حالا این چیزی که راجع به مقاومت گفتی خودش خیلی قصه بامزه ایه توی استرس البته بامزه که نیست یعنی احتمالا پر از ناراحتی و اذیته ولی صحبت کردن راجع بهش جالبه. ما کلا وقتی استرس می­گیریم اکثر سعی می‌کنیم پنهانش کنیم از بقیه چون فکر می‌کنیم که مثلا نشانه ضعفمونه یا اگه بقیه میفهمن حس بدی بهشون دست میده من یه «تد تاک» داشتم می­دیدم، اسم خانومه هم یادم نیستش، یه خانومی داشت صحبت می‌کرد. حالا توی توضیحاتش می­تونیم بذاریمش [همزمان آرمان: توی توضیحات بیشتر بذاریمش، آره]، آره پیداش می­کنم. صحبتش خیلی جالب بود می­گفت وقتی شما با استرس مواجه میشین، این رو باید به فال نیک بگیرین. این نشانه قدرت بدن تویه. بدنت داره آماده می شه برای این­که با یک اتفاقی روبرو بشه و این اگر نباشه تو احتمالا با اتفاقات مختلفی تا الان از پا در اومده بودی. یه چیزیی که داره تو رو آماده می­کنه و راجع به این حرف می‌زد که اصلا استرس چیزی پنهان کردنی نیست. بعد راجبش صحبت کرد، با بقیه راجع بهش حرف زد و براش فکر راه چاره بود تو کلا بیش­ترین زمانی که تا حالا با استرس مواجه شدی، بیا بریم سر اون نقطه اصلی که [آرمان همزمان: موقعیت های واقعی] آره در موقعیت­های واقعی که بدترین بدترین ها باشه. چی بوده برای تو؟

آرمان: والا من استرس های مختلفی داشتم [ امیر همزمان: چون میدونم که همچنان زنده ای.]، آره [ امیر همزمان: احتمالا ازون موقعیت زنده بیرون اومدی]، دقیقا، حالا این که با چه شدتی و یا چه کیفیتی تونستم [ امیر همزمان: زنده بیرون بیای] کنم خودش، آره. داشتم فکر می­کردم که من تو طول این سال‌ها، من قطعا همش که یادم نمی آید، یه سری استرس بوده که یادم رفته، خیلی هم کما که جدی بوده باشه. دیدم که یکی من دوران مثلا نوجوانی، مثلا موقعی که مدرسه می­رفتم شاید یه استرسی داشتم و یه سری استرس مربوط به زمان حال بود که کاری و بیشتر دغدغه های روزمره کاریم بوده. توی دوره مدرسه میخوام از شروعش از مدرسه بگم که دورانی بود که سنمونم کمتر بود، مثلا 15 16 سالمون بود. من یادمه شبایی که میخواستم کارنامه بگیریم فرداش، حالا من آدم خیلی درسخونی نبودم. درس میخوندم ولی سر کلاس بیشتر یاد می گرفتم. خیلی حالا اونقدر پیگیری نبودم که بخوام مطمئن بشم مطمئن باشم که همه درسارو ۲۰ میگیرم توی دبیرستان و این ها. امتحان می‌دادیم و موقعی که کارنامه میومد و موقعی که پدرم مثلا می­رفت، چون به اولیاء می دادن کارنامه رو، شبش که می‌خوابیدم استرس اینو داشتم که خب این صبح با چه اعدادی، چون یه سری عدد می­چیدن اونجا، ده تا دونه، با چه اعدادی مواجه می‌شم. مثلا ریاضیم یادمه ضعیف بود. گفتم ریاضی چند میشم فردا، تجدید نشم، هشت شم، نه شم، ده شم، پاس بشه، پاس نشه [امیر همزمان: آره] و این اولین لمس جدی من بود که چیزی که الان یادمه استرس، چون که هر سال داشتیم؛ ترم اول، ترم دوم، ترم سوم، امتحانات نهایی و ثلث و این صحبتا و یادمه که این موضوع بود، یعنی دغدغه من بود، چون دغدغه زندگی که نداشتم اون موقع. اون موقع بچه بودیم. بازی می‌کردیم. تفریح می­کردیم. این دغدغهه بود و مشکلاتشم شاید این بود که مثلا بی­خوابی، یعنی خوابم نمی­برد. هیچ راهی هم، نمی­دونستم چجوری هم مدیریتش کنم. گفتم، نمی­دونم اصلا چون که …

امیر: همون و چقدر هم الکی بهت بد میگذره. یکی از بهترین دوره های زندگی تو که اون دوره نوجوانیه و بیرون بری و بازی کنی و ایناست، چقدر به خاطر این فشار الکی بد میگذره. این استرسه هم لزوما تقصیر پدر و مادرا نیست اون موقع دیگه [آرمان همزمان: آره اونا …]. یعنی یک ترند اقتصادی که [آرمان همزمان: اصلا ساختاره…] تورو میبره سمت اینکه، آره، اصلا ساختاره ساخته شده برای این که تو استرس داشته باشی توش [آرمان همزمان: دقیقا] که بری پول خرج بکنی برای این که اون استرسه رو حلش بکنی.

آرمان: تو چی؟ تو الان چیز مهمی؟

امیر: آره، من خیلی. من دوران مدرسه، حالا بخوام راجبشم حرفی بزنم حالا خیلی مهم نیست، برای اینکه اصولاً هیچ کاری نمی تونستم بابتش کنم حتی یکی نمیاد اون موقع بهت این چیزهارو یاد بده. یعنی یکی بیاد بگه که آقا مثلا مدیریت استرس، اصلا خنده داره تصور اینکه یکی بیاد باهت راجع به این چیزا حرف بزنه. من خودم یکی از بدترین استرس هایی که تو همین چند سال اخیر، یه دو سه سال اخیر، تجربه کردم سال ۹۵ بود فکر می‌کنم. یه مشکل قانونی پیش اومده بود برای یکی از سرویس های اینترنتی ما، و منو احضار کرده بودن برای تاریخی، و خب هیچ خطایی مرتکب نشده بودیم به شکل قانونی، ولی تو همیشه این نگرانی رو داری که یک سوء تفاهمی باعث بشه هم خودت هم بچه هایی که تو شرکت دارن می‌‌می‌‌کنند اون بیزینس آسیب ببینه و نکته این بود که من یه تاریخی داشتم که مثلاً سه روز دیگه ساعت ۷ صبح باید توی اون محل باشم. حتی محله رو دیدی نداشتم که کجاست، مثلا چه شکلیه اتاقاش اینا و همین گنگیه هی بیشتر باعث میشه که تو تصور بکنی اونجا یه سری آدمن می خوان ازت بازجویی کنند، یه چراغی اینجوری رو سقف داره هی تکون میخوره و اینا. و این یکی از بدترین چیزایی بود که تجربه کردم و یه بار دیگه هم همین تقریبا سه چهار ماه پیش بود، حالا بعدش میگیم راجبه اینکه چجوری اصلا کنترل شد؟ و چرا اصلا من به این ماجرا علاقمند شدم رفتم سرچ زدم که چه جوری باید این استرسه رو حلش بکنم. چون یه، از بحث خارج نشیم داخل پرانتز بگم، چون کلا استرس یک لوپ معیوبی هم هست دیگه یعنی تو وارد یک چرخه استرس کمی میشی بعد خود اینکه استرس داری و می‌خوای استرسه رو نداشته باشی، دوباره باعث میشه که اون هورمون ها ترشح بشه. هی حالت بدتر و بدتر میشه اگه یه جا این چرخه­هه را قطعش نکنی. راجبه این یه جا چرخه­هه رو قطع کردن جلوتر صحبت می‌کنیم. یه بارم این چند ماهه پیش بود که من یه سری از مدارکام دست یه شخصی باقی مونده بود خیلی اتفاقی و با یک دنیایی از، یعنی یکی از دوستام اومد به من گفتش که این مدارکت که دست یکی هست، باهاش میتونه بره حساب باز کنه باهاش میتونه بره نمیدونم اختلاس کنه، بره سیم‌کارت بخره اس ام اس تبلیغاتی بفرسته و یک دنیایی از خلاف رو، رو به روی من گذاشت که همه این اتفاقات در طول این سه چهار روز قراره برا تو بیفته و من هیچ ایده­ای نداشتم که کدومش افتاده این اتفاقات و اصلا حتی یک اتفاقات دیگری که من نمی تونستم جایی کنترل کنم، مثلا حساب بانکی رو میتونستم برم بانکا بپرسم من این جا حساب دارم یانه؟ ولی همین که یک گنگی رو به روم بود که اصلا چی کارها میتونه این با مدارک من بکنه برای خودش جریانی بود. آره این، این تجربه های پر استرس من بود تو این یکی دو سال اخیر که همه این تجربیات مدیریت استرسم از این دو اتفاق اصلی میادش.

آرمان:هم استرس داشت هم ترسناک بود اصلا بعضیش. من میترسم.

امیر: آره این آخریه رو که خودتم یادته چقدر ماجرا جدی بود.

آرمان: آره، خیلی دیگه ترسناک و عجیب بود. ولی به نظرم موضوع اصلی تو این قضیه، تو خود ماجرا رو بپذیری و بدونی با چی طرفی؟ حالا یه چیزی مثل مدرسه رو نمیشه کاریش کرد. یه چیزیه که یه ساختاری داره، نمیشه اون ساختارو اصلاح کرد و خب تو مواجه میشی با یک استرسی که باید فقط طیش بکنی.ولی چیزهایی که آدم توی کار، توی زندگی شخصی الان این روزا مواجه میشه، به نظرم یه بخش عمده ایش با خودشناسی، این که اولا خودتو بشناسی، بعد اون قضیه رو خوب واکاوی کنی. ببینی آقا با چی طرفی. به نظرم استرسو اگر نشکافی، میشه غول بی شاخ و دم، که اصلا چیزه، باکس مشکی، بلک وایت میشه [امیر همزمان: آره هیچ ایده ای راجبش نداری، خود به خود کارا اتفاق میفته]، یه چیز ترسناکی برا خودت هی می بافی، هی بافی و هی بیشتر میشه و خب هی این باعث میشه که به تو هی لطمه برسه دیگه.

امیر:دقیقا.

آرمان: ولی اگر که این رو بتونی باز بکنی، بگی آقا بدترین حالت چیه؟ من دارم متصور میشم دیگه. باید فکر کنی آقا، این فرضیات وجود داره، من چطور می­تونم این رو بهبود بدم. اصلا یادمه اولین… اولین، یه استرسی که داشتم چیز جالبی بود. من اولین باری که تو زندگیم یه سلبریتی دیدم سیامک انصاری بود، سال فکر کنم 89 این ها بود من مثلا 17 سالم بود، 18 سالم بود و اون لحظه ای که قرار داشتیم باهاش، رفتیم داخل کافه، من میگفتم که اقا من اصلا روز قبلش که خب چی بگم و چی نگم و اینا، داشتم دودوتا چهارتا میکردم واینکه اولین مواجهم سنی نداشتم و اون موقع 18 سالم بود، گفتم آقا الان چطوری مواجه بشم با این طرف و رفتم قرار و به هر حال اون ده دقیقه اولو هیچی نمی گفتم. فقط نگاه می کردم و دستمم فکر کنم شاید یه لحظه می­لرزید ولی کلا اون ده دقیقه اول بود. بعد که صحبت کردم، شروع کردم به صحبت کردن و گپ زدن، خب دیدم اینم مثل ماست. اینم بنده خدا آدمیزاده دیگه، چیز عجیبی نیست. صرفا چون که تو یک فضایی خیلی دیده شده و خب ما ازش دور بودیم، این حالت بوده. حالا این خود خونگرمی سیامک هم [امیر همزمان: دقیقا] بی تاثیر نبود. ولی به نظرم برای یه همچین چیزی به نظرم اگه من میخواستم استرسمو کم بکنم، باید یهو تو دلش نمی­رفتم. باید یه ذره دورتر وای میستادم نگاه میکردم. میرفتم مثلا یه جمعی، دورهمی یکی دو بار می­دیدمش بعد میرفتم. چون که تا حالا ندیده بودم این قشرو، یهو مواجه شدم، استرس گرفتم. ولی بعد یهو دیدم که نه، خیلی عادیه و من کلی این که چطوری صحبت بکنم، چی بگم، چی نگم و اینا، یه چیز ذهنی بوده و میتونه خیلی خوب پیشرفت و مشکلی به وجود نیومد.

امیر:این که گفتی بدترین حالتشو تصور بکنی، یه اتفاقی هم پشتش داره، کلا تو این سیره تکامل ما و اتفاقاتاتی که برای همه موجودات میفته، استرس در غالب موارد برابر با مرگ بوده. یعنی تو موقعی استرس می گرفتی که به احتمال زیاد قرار بوده بمیری. چه حیوونی میخواسته حمله کنه، چه غذات میخواسته ته بکشه، آب داشته خشک می­شده، همه اینا برابر مرگ بوده ولی تو دنیای امروز تقریباً هیچ خطری نیستش که برای تو خطر مرگ داشته باشه ولی بدن اینو نمیفهمه. یعنی تو وقتی داری با استرس مواجه میشی، بدنت واسه بدترین حالت ممکن داره آماده میشه و اون بدترین حالت ممکن مرگه. به نظر من این شاید بدیهی به نظر برسه ولی لازمه به خودت یادآوری کنی، یعنی به بدنت احترام بذاری و به خودت یادآوری کنی که ته تهش هیچی نیست واقعا، یعنی یه اتفاقیه که تو خیلی از موضوعات [آرمان همزمان: البته تو یه سری چیزا هست، تهش اگه من مریض شم مثلا ممکنه]، آره، نه حالا راجبه مریضی صحبت نمی‌کنم ولی تو خیلی از اتفاقات کاری، تو مثلا تهش باید حواست باشه که خودت واقعا مهم‌تری و این اتفاق کاریه، تهش یه مصاحبه کاری می خوای بری. این نکتش اینه که بدن به خودی خود متوجه نیست این رو، که تو قرار نیست بمیری. می دونی دارم چی می گم؟ این رو تو خیلی از این مقاله ای هم که رو اینترنت بخونی این خیلی راجبش تاکید شده که باید به خودت بفهمونی بدترین حالت ممکن چیه تو این اتفاق؟ و چیو تو آینده 5 سال تو، ده سال تو اثر گذاشته باشه؟ یه چیز دیگه ای که به من خیلی کمک میکنه تو این شرایط، مدیتیشنه. اینکه تو کلا حالا نه لزوما مدیتیشنی که یک مهارت های خاصی باید بلد باشی یا تو یه حالات خاصی باید توش قرار بگیری، همین که تو بتونی یه چند دقیقه بتونی با خودت خلوت کنی، چشاتو ببندی، موزیک آرومی گوش کنی. از بیرون شاید باز اینجوری به نظر برسه که اکی خیلی کار عادیه ولی واقعا تاثیر داره. مخصوصا که این چرخه رو قطع میکنه، چرخه ای که تو هی بیشتر و بیشتر به استرس فکر بکنی. باز این توش یه نکت مهمیه که تو اصلا چند دقیقه بیخیال ماجرا بشی. تو یه اتفاقی پیش رویه، مصاحبه کاریه، نمیدونم بیماری یک شخصیه، یه چمیدونم قرعه کشی می­خوای بری. هر اتفاق کاری، مهاجرت می خوای بکنی، اکی، تاثیری که الان استرسه بیشتر از این روش نداره، یعنی تو نمیتونی کاری واسش انجام بدی، حداقل تا فردا. خیلی مهمه که تو یه زمانی رو کلا بی خیال قصه بشی و بییای بیرون ازش و به خودت استراحت بدی، زنگ تفریح بدی به خودت. بری یه موزیک آروم گوش کنی، بری یه گیمی بازی کنی، مخصوصا راجبه چیزایی که تاثیری روش نمیتونی داشته باشی، این چرخه­هه رو قطعش بکنی. این به خود من خیلی کمک میکنه توی این شرایط این شکلی که بگم ته تهش اینه که یه اتفاق بدی میخواد بیفته ولی مرگم نیست. یه ده دقیقه بیخیالش بشم.

آرمان: اصلا یه چیزی که من از صحبتات برداشتم موضوع اینه که آقا مرگ و زندگی که نیست. اگه بخوایم طبقه بندی کنیم، فکر کنم میشه ۹۸ درصد مواردی که ما 99.9 درصد چیزهایی [امیر همزمان: 0.9 روبار] که مواجه میشی، باعث نابودیت که نمیشه. تهش اینه که اون کارو از دست میدی، مثلا اون کسی که بهش علاقه مندی رو متاسفانه به دست نمیاری یا هر چیز دیگه ای. بعد یه موارد خیلی خاصی هست که تو ممکنه اگر اون اتفاق بیفته که میگم خیلی خیلی خیلی کمه ممکنه که با جونت سر و کار داشته باشه. ولی واقع بین باشیم، این نیست. این همه مورد ممکنه در زندگی آدم یک بارم پیش نیاد حتی، پس چیزایی که ما باهشون مواجه هستیم، هیچکدوم، فقط مسیر زندگی مارو ممکنه عوض بکنه. و… و اصلا بعضی موقعا این رو به فال نیک میگیرن میگن آقا اونجا ازون کاره بیرون اومدی، یا اون اتفاقه نیفتاد ممکنه مسیر جدیدی برات باز شه، یه انرژی جدیدی بگیری. پس اینا الزاما به معنی استرس و نابودی شما نیست، یعنی اینکه اگر من یه موقعیت شغلی رو از دست میدم. یه روزنه ای برای باز میشه یه کار دیگه ای رو انجام میدم. اگر که ازین زاویه نگاه بکنیم که این اتفاقات میتونه یه شروعی باشه چون ما که میخوایم تلاشمونو بکنیم، فرض بر اینه که همه داریم تلاشمونو میکنیم برای زندگی بهتر و برای خواسته­هامون، برای همین هر اتفاقی میفته ما تلاسمون رو می­کنیم. من یه مثالی که باز مرتبطه، چند وقته، چون نزدیکم هست، چند وقت پیش یکی از اقوام نزدیک من یه توده ای تو بدنش پیدا شد و میخواستند نمونه برداری کنن که این غده سرطانی یا نه. کل خانواده و فامیل در جریان بودند و من اون لحظه اول استرس گرفتم، برا خودم همینجوری می بافتم دیگه. گفتم اگه اینجوری بشه چی میشه، اون جوری بد میشه. بعد به خودم اومدم گفتم تو الان باید مدیریت بکنی به یه شیوه­ای و گفتم اصلا موضوع چیه؟ موضوع این مورده. اصلا چقدر احتمال داره که این فلان، غده باشه؟ ۵ درصد. پس تو داری ۹۵ درصد خوشبینی رو میذاری کنار ، فقط به این 5 درصد فکر میکنی، به خاطر ذات استرس، تو فقط به بدینی هاش فکر میکنی. در مرحله اول همه گفتند که به یه پزشک صحبت کردم که پزشکه گفتش آقا اکثر موارد اینا خوش خیمه و موردی نداره. منم به خانواده گفتم که آقا اینا اکثرا خوش…خوش خیمه و اصلا جای نگرانی نداره ولی اگر یک درصد خدایی نکرده خوش خیم هم نبود، یه سری راهکار داره که میشه اینو کنترل کرد، مدیریت کرد، چون که ما نمیتونیم اینو دفعش بکنیم یا بگیم سرپوش بذاریم و بگیم بهش فکر نمی­کنیم. بع غصه بخوریم، استرس بخوریم، باید حلش بکنیم تهش. نمیشه ازش فرار کرد. باید باهاش مواجه شد. حالا استرس چیزیه که آدم باید باهاش موجه بشه و این پروسه طی شد و همه گفتن اکی یا بهبود پیدا می‌کنه و چیزی نیست یا اینکه که اگرم خدای نکرده اون طور بود ما کمک می کنیم که درست پیش بره.

امیر: آره، یادمه. چون کلا این توالی اتفاقات رو هم تو پیش بینی می کنی؛ یعنی پیش بینی می کنی اگه این بدخیم باشه اینجوری میشه، اینجوری میشه، بدترین حالتش اینه و کلا هم ذهن ما، آره اصلا ذهن ما ساخته شده برای همین که بد رو ببینه نه اینکه خوب رو ببینه، چون چیزهای خوب خطری برای تو ندارن ولی چیزهای بدن که باعث میشن بقاءت از بین بره. واسه همین تو خود به خود بدی ها رو میبینی. یکی دیگه از چیزایی که تو خودتم چون خیلی ورزش میکنی قطعا حسش کردی ورزش کردنه تو استرس. یه بخشیش حالا اینه که احتمالا با یه آدمی ورزش میکنی، دوستاتو میبنی و سرحال تر میشی و اینا. از اون طرف هم که راجع به هورمونا صحبت کردیم، وقتی سوخت و ساز بدنت بالا میره و خون رسانی سریع تر میشه و ضربان قلبت بیشتر میشه، این هورمون ها حل می شن، هورمونا از بین می‌رن و خود این حل شدن هورمون ها باعث میشه که این چرخه­هه متوقف بشه. حسش کردی فکر کنم خودت.

آرمان:دقیقا. توی ورزش تو اگر که [امیر همزمان: البته اگه تو خود ورزش استرس نگیری] یه مسابقه داشته باشی با یه آدم نامعلوم، چون خودم هر هفته تنیس بازی می کنم. اگر که با یک آدمی مواجه بشم که تا حالا باهاش بازی نکردم و اصلا نمی دونم چه جوری بازی میکنه و چقدر حرفه‌ایه؟ ناخودآگاه یه استرسی میگیرم. اولین بارم که با مربیم بازی کردم این استرسو داشتم، چون که نمیدونستم چجوری بازی میکنه و چقدر قوی تر از منه؟ ولی یکی دوجلسه که گذشت چه با اون آدمی که کلا ندیدم چه مربیم دیدم که نه استرسه رفته. حل شده به قول تو به نوعی. چون که من دیگه آدمه رو شناختم، سبک بازیشو میدونم. این یه مدله. یه مدلم هست وقتی که تو از حال میری فشارت میفته، احساس میکنی خیلی تحت فشاری یه استرسی میگیری که نکنه من الان نتونم بازی رو تموم کنم، نکنه اصلاً یهو بیهوش بشم، اینم یه مدل استرسیه که تو ورزش داری.

امیر: حالا این که خیلی اون چیزی نبود که من بهش اشاره کردم که بری از ورزش غش بکنی. ولی واقعاً این که تو بری یه دو داشته باشی [آرمان همزمان: اینم آخه یه مدل استرسه توش]، آره، نه یه چیز استرس زا منظورم نبود، یه چیز استرس حل کن بود، همین که بری بدوئی و یه ورزشی داشته باشی [آرمان همزمان: آره، آره اون که قطعا] یکم تحرکی داشته باشی، خیلی کمک میکنه به صورت فیزیکی که حالت بهتر بشه.

آرمان: اصلا تو راهکار، توی آخر پادکست ما یه سری راهکارم میخوایم بگیم راجبه اینکه چطوری مدیریت استرس داشته باشیم. ورزش یکیشه. تحرکی که تو داری توی ورزش کمک میکنه که این استرسه رو درمان بکنی، بهبود پیدا بکنی.

آرمان: خب یه سری راهکارم اگه بگیم بابت این موضوع کمک می کنه که این مدل های مختلف استرسو، چون استرس ها چند دسته ان دیگه. یه سری استرسا رو دیگه کاریش نمیشه کرد. نرخ دلار اگه میره بالا، ارزش پول کم میشه یا نمی تونم دستگاه مورد علاقمو بخرم، موبایل مورد علاقمو بخرم، یه چیزیه که متاسفانه نمیشه جلوشو گرفت. پس استرس گرفتن نداره. حالا توی هر فرد بسته به نیازش این متغیره ولی کاریش نمیشه کرد. ولی یه سری چیز ها هست که راهکار داره. یعنی چیز های شخصی که به خودمون مربوطه، به دوستان و خانوادمون مربوطه می تونیم با یه سری راهکار مثل نگرش مثبت به اون ماجرا، این که یه ذره خوبی هاشم ببینی، مدیریتش بکنی.

امیر: یادآوریش حداقل فکر کنم چیز خوبیه، همین که راجبش صحبت کردم. البته تا الانم داشتیم راجبه راهکارا حرف میزدیم [آرمان همزمان: آره بیشتر یه ذره میگم]. آره، اینکه به خودت یادآوری بکنی، چون اینا چیزایی که تو به صورت دیفالت نمیاد تو ذهنت [آرمان همزمان: پیش فرض]، آره پیش فرض، به صورت پیش فرض نمیاد تو ذهنت و اینکه به خودت یادآوری بکنی که این حالت بده است، حالت خوبه وجود داره، اون چه قصه ای قراره توش اتفاق بیفته، اینه که میگیم یادآوریش هم ممکنه که حال تو رو بهتر بکنه. باز اگه برگردیم به این که فیزیکی داره چه اتفاقی میفته، یه نکته­ای هم که من دارم تقلب می کنم و اونجا نوشته نخوردن قهوه، اینم خیلی چیز مهمیه چون تو استرس کلا ضربان قلبت بیشتر میشه و کلا چای و قهوه و کافئین خیلی مهمه که تو استرس مصرف نکنی و بذاری بدنت هی آروم و آروم تر بشه.

آرمان:البته یه جایی خوندم چای سیاه کمک میکنه. حالا نمیدونم چقدر شاید درست باشه.

امیر: حالا اینکه حس آرامشش شاید به تو این حسو بده یه قصست. البته کلا چایی کافئینش وقتی ما به صورت دم کرده می خوریم خیلی کمتر از قهوست، البته خود گیاهش کافئین بیشتری داره ولی چون مقدار قهوه ای که دم میکنیم یا اسپرسو میگیریم بیشتره، کافئینش بیشتر میشه. این قصه کافئین و هر چیزی که باعث میشه تو ضربان قلبت بیشتر بشه خیلی مهمه که مصرف نکنیم. یه قصه دیگه ای که تو کنترل استرس مهمه خواب خیلی خوبه. تو کلا وقتی خوب میخوابی همه اون اتفاقاتی که اولا تو خواب به استرسا فکر نمی کنی و این چرخه­هه رو جلوش رو میگیری. من کلا فکر کنم تو این صحبت‌هام مشخص بود، خیلی معتقدم که همه چیه ماجرا فیزیکی و هورمونیه تقریبا و هر چقدر که بتونی جلوی این ماجرا رو بگیری و چرخشو قطع بکنی، هی حالت بهتر میشه. خواب خوب من خودم خیلی تجربه کردم، واقعا مهمه. میخوای تقلب کنم یا خودت از چیزهایی که یادداشت کردی از تجربیاتت میگی؟

آرمان:آره منم الان یه چندتا مورد دیگشو میگم. قبل اینکه اینارو بگم تاکید میکنم رو این موضوع، خودشناسیه خیلی مهمه. این که اول خودتو بشناسی. چیا باعث ترست میشه، چیا باعث استرست میشه؟ چیا نقطه کورته؟ نمیدونی؟ اونا رو به نظرم آدم باید حل بکنه. یه بخشی خب طبیعتا به مدل رشدمون بر می گرده. ممکنه کودکی، نوجوانی یه سری چیزا متوجه شده باشیم، که ناخودآگاه تو اون استرسو تشدید میکنه که اینو حالا می تونیم کمک بگیریم از پزشک، بهبود بدیم و موضوع مهم تر صحبت کردنه. یعنی من اگر که دچار استرس میشم، میام با دوستای صمیمیم [امیر همزمان: اوهوم، تو خودت نریزی] بیام صحبت کنم، گپ بزنم، اونام ممکنه تجربه ای داشته باشن، یه راهکاری بدن، بگن نه اصلا اینطوری نیست و یا یاد بگیرم. اصلا برم بخونم، ببینم که این چیزی که فکر من شده، دغدغه من شده چیه؟ چون یه بخشی برای مدیریت این نالج و دانش شخصیه. یجا گفته بود که هوش هیجانی حتی، تو اگه هوش هیجانیت مناسب باشه این رفتارهای خودتو [امیر همزمان: دوزای مختلف]، می تونی رفتارای خودتو کنترل بکنی و مواجه بشی، شاید یه تعبیرش میشه پوست کلفتی، یعنی پوستت کلفت میشه بعد یه مدت و این آگاهی و دانشو داشته باشی، با هر چیزی استرس نمیگیری، نمی­ترسی چون راجبش مطالعه کردی، با آدمایی که تجربشون بیشتر بوده راجع به این موضوع گپ زدی و یه اطمینان خاطری پیدا کردی گفتی آقا من میدونم این چیزی که برای من طاعو بود، خیلی ترسناک بود، من الان دیگه صحبت کردم، خوندم اصلا اینجوری نیست، تهش اینه. تهش …

امیر:اون دانشه خیلی مهمه. بین صحبتتم اومدم، چون که خود استرس از گنگی میاد دیگه. هرچقدر یک چیزی برات گنگ تر باشه استرست در موردش بیشتر میشه. من تو اون تجربه‌ای که حالا هم تو اون تجربه قانونیه، هم تو اون قصه مدارک، اینکه سعی کنی گنگیه رو هی کمتر و کمتر بکنی، خودش خیلی چیز مهمیه. من با یک دوستی یادمه همون شب قبل از این که اون اولین باری بود که من میخواستم برم تو اون فضای قانونیه این شکلی، صحبت کردم و گفت آقا کلا قصه این شکلی نیست اون چراغی که رو سقف تکون میخوره. نشون میده که یه میزیه، مثلا میشینی صحبت می­کنی، ماجرا حل میشه و خود اینکه من تصوری داشته باشم که قراره اونجا چه اتفاقی بیفته خیلی کمک میکنه و اینم که میگی پوست کلفت میشی، پوست کلفتی از همین بیشتر شدن دانست دیگه. تو موقعیت های مختلفو تجربه میکنی. تو موقعیت های بعدی گنگی کمتری داری، توی اون موقعیت ها و این خیلی بهت کمک میکنه [آرمان همزمان: دقیقا]. یه نکته دیگه هم بگم، نمیدونم فکر کنم تو خیلی اهلش نیستی با توجه به وزن و ابعادی که ازت میبینم، ولی کلا غذای خوبم خیلی کمک میکنه تو استرس. حرف شکموها نیستش. چون بدنت میره تو فازی که …

آرمان: الان منظورت اینه که من خیلی فیتم دیگه.

امیر:حداقل من دارم فیت میبینم.

آرمان: اونایی که گوش میکنن یه دفعه ای یه چیز عجیبی متصور نشن.

امیر: غذای خوب خوردن البته نه فقط اینکه تو بری هی چربیو اینا بخوری و هی حال بکنی. کلا غذای خوب خوردن. چون بدنت توی این حسه که خطایی داره ما رو تهدید میکنه و دوست داره که همه مواد مغذی رو داشته باشه توی خودش. اینکه کلا به خودت برسی و خوب بخوابی و خوب بخوری واینا، یکی از این قصه های مهمه که البته ما یه چیزی به اسم پرخوری هیجانی که این جا واردش نمیشیم. بهونه نیار اگه میخوای پرخوری کنی، فقط استرستو کنترل شده باید داشته باشی.

آرمان: یه دو سه تا مورد دیگه مونده، من اینجا نوشتم، اینم به نظرم بگیم، راهکارایی که گفتیم به نظر کامل بوده به نسبت به نظرم.

امیر: آره، حالا بیشترشم واقعا تجربه شخصیه دیگه، شاید واقعا هر کسی یه تجربه ای داشته باشه، خیلی همخوشحال میشیم که …

آرمان: یکی شاید موزیک گوش کنه خیلی آروم شه استرسش.

امیر: آره همش تجربیاتی خودمون داشتیم.

آرمان: این چیزی که کلیه، یعنی نمیشه گفت برای همه جواب میده.

آرمان:استفاده از موبایل خیلی موضوع مهمیه. اینکه ما الان موبایلا خیلی دیگه با زندگیم گره خورده. اینکه کل ۲۴ ساعت نوتیفیکیشن ها، اطلاع رسانی ها روشن باشه ما هر لحظه به ما میگن این رفت و اون آمد، این اتفاق افتاد، شاید لازم نباشه ما انقدر همه چیز رو بدونیم در لحظه، بله.

امیر:خوندن اخبار اصلا، خودش یه بدترین چیزه ممکنه تو این عالم[آرمان همزمان: آفرین، دقیقا].

آرمان:اصلا یه سری اتفاقات هست ما چه بدونیم چه ندونیم هیچ تاثیری روی زندگیمون نمیذاره.یک عادتی متاسفانه شکل گرفته که بله لازمه توی سال­هایی که هستیم، توی عصری که هستیم باید تا جایی که میشه اطلاعاتمون رو زیاد کنیم، ولی اطلاعات مفید؛ اینکه یه جا جنگی شده یا اتفاق بدی افتاده…

امیر: الان یک ساله هر شبی بزنی بی بی سی داره میگه که چیز شده، تنش در خاورمیانه بالا گرفته و فردا قراره به ما حمله کنن.

امیر:دقیقا، دقیقا.

امیر:اینکه، حالا اگر علاقه مندی خب بحثش جداست. دوست داری اخبارو دنبال کنی ولی اینکه صرفا از سر ناچاری یا اینکه وقت آزاد داریم دنبال کنیم، به نظرم آدم کارهای… حتی بشینه فیلم ببینه، کتاب بخونه خیلی بر حسب سلیقش مفیدتره. و من خودم الان دارم تمرین می کنم چند وقتیه که اصلا صبحا که بیدار میشم، حداقل اون یه ربع اولو گوشیمو چک نکنم، برم صبحونمو بخورم [امیر همزمان: تو حال خودتی]، یه ربع، نیم ساعت، یه ساعت بستگی به روزش داره و اینکه چقدر کار داشته باشم، ولی همون یه ربع من چند روز امتحان کردم خیلی کمک کرده به این که آقا همون اول که بیدار میشی یا موقع خواب اینکه تا لحظه ای که چشاتو میبندی، این یه راهکاره که من دوست دارم، شاید یکی دیگه دوست داشته باشه چک بکنه.

امیر: منم البته مدت هاست راضیم ازون موضوعی که کلا توییتر و اینستاگرام رو گوشیم ندارم اصلا.

آرمان: آره هر کسی یه متد خودشو، روش خودشو داره ولی به نظرم این خیلی جواب میده یه چیزی مثل نه گفتن کمک میکنه که این خودش موضوع یکی از قسمت های دیگه ماست، یعنی حالا تو قسمت های بعدی [امیر همزمان: از فصل دو سراغش میریم]، آره، راجبه نه گفتنم صحبت می کنیم که اگه شما نه بگید، چقدر این استرستون کم میشه یعنی این که اصلا جلوشو میگیرید.

امیر: مثلا من اگه هفته پیش به تو نه گفته بودم در مورد این پادکست، لازم نبود اینقدر استرس داشته باشم که سفر نرم و بیام ضبطش بکنم.

آرمان: دقیقا، آفرین. یه مثال دقیق و درست از نه گفتن که استرسم دنبال داره.

امیر: خیلی هم خوب. نکته دیگه ای مونده که راجبش صحبت کنیم؟ در مورد استرس؟

آرمان: نکته دیگه نه، دیگه هرچیزی که نوشته بودیم و تو فکرامون بوده رو فکرکنم گفتیم کم و بیش و دیگه چیزی نمونده.

امیر: آره دیگه ورزشو گفتیم، غذا رو گفتیم، موزیکو گفتیم؛ آره منم فکر کنم هرچیزی رو که حداقل تجربه خودم بود رو گفتم.

آرمان:عالی.

امیر: خیلی خب. آقا این قصه [آرمان همزمان: به لحظه آخر رسیدیم] آی تیونز و اپ­های پادگیرم اکی شده.

آرمان: یه توضیحی الان میدی الان اصلا کجا هستیم و چطوریه ماجرا اگه دنبالمون خواستن بکنن.

امیر: آره ما اپ رو میزبان های حرفه ای پادکست گذاشتیم، رو لیپسین گذاشتیم، اگه کسی هم دوست داره بدونه که پادکسست کجاش ولی این تیکه مهم نیست، این تیکش توصیه پادکستی بود. الان روی همه اپای پادگیر، اپل پادکست، من اندروید ندارم ولی فکر کنم یه چیزی هم به اسم گوگل پادکست هست، کست باکس، همه این جاهایی که باهاش بقیه پادکستارو گوش میکنید، میتونید باهش پادکست مارم گوش بکنید. پادکست لم به فارسی سرچ بزنید براتون میاد. البته با ال ای ام انگلیسی هم میاد ولی انقدر ال ای ام های دیگه هست که سخت تر میشه پیدا کردنش. تو اسپاتیفای هم میاد، اونم باز با پادکست لم سرچ بزنیم هستش، و روی تلگرام هم ار در نهایت هیچکدوم این راه ها رو باهاش راحت نیستسد، روی تلگرام هم به آدرس @lempodcast هستش. و سایتمون هم lempodcast.ir، هم اپیزودایجدید هست، هم به زودی متن اپیزودا رو میذاریم. این تیکشو نمیدونستی…

آرمان: اینو من نه…جالبه، نمیدونم کی میخواد انجام بده ولی…

امیر: نه من صحبت کردم اکی شده، متن اپیزودا رو میذاریم، راه های ارتباطو، راه های سوشال نت ورکا رو اینکه از کجا بشنویم هم هست.

آرمان:خیلی هم عالی. همه جا هستیم دیگه. دیگه پلتفرمی نیست که نباشیم.

امیر: آره، واقعا دیگه بهونه ای نیست. خوشحال میشیم که نظراتتون رو از این طرق مختلف به گوش ما برسونید. هفته خوبی اشته باشین. مراقب خودتون باشین. آخر هفته خوش بگذره. تا قسمت بعد.

آرمان:خدافظ.

قسمت صفر: آشنایی با لِم

اپیزود صفر پادکست لِم منتظر شنیده شدن توسط شماست

امروز قراره درباره این گپ کنیم که لِم چیه، چرا مهمه و چطوری قراره بیشتر روش مانور بدیم

خوشحال میشیم ما رو در شبکه‌های اجتماعی با این شناسه دنبال کنید:
LEMpodcast

ممنون از آذین و طلا و آرین که تو انتشار این اپیزود کمکمون کردند.

آشنایی با لِم (متن قسمت صفر پادکست)

اپیزود صفر پادکست لِم منتظر شنیده شدن توسط شماست

امروز قراره درباره این گپ کنیم که لِم چیه، چرا مهمه و چطوری قراره بیشتر روش مانور بدیم

خوشحال میشیم ما رو در شبکه‌های اجتماعی با این شناسه دنبال کنید:
LEMpodcast

ممنون از آذین و طلا و آرین که تو انتشار این اپیزود کمکمون کردند.

اگر مایل به شنیدن این اپیزود هستید می‌تونید در سایت، کست‌باکس یا تلگرام این کار رو انجام بدید. متن اپیزود در ادامه در دسترس شماست:


امیر: خب، سلام. از قسمت یکم که نه، از قسمت صفرم «لم» صدای ما را می شنوید. من امیر­ام و با دوستم آرمان نشستیم و داریم این اپیزود مقدماتی رو ضبط می کنیم.

آرمان: سلام. منم آرمان هستم. امیدوارم که حالتون خوب باشه و لذت ببرید از «لم».

امیر: رکوردِ، حله.

آرمان: آره، داره میگیره فکر کنم.

امیر: آفا چرا «لم» داریم میذاریم اسمشو؟ من داشتم فکر می­کردم که با چی شروع بکنم و به این فکر کردم که چرا «لم» اصلا اسم ماجرا؟

آرمان: والا، لم بر می­گرده داستانش به 6 ماه پیش که اصلا تو پیشنهاد دادی که آقا پادکست بسازیم. ما سرمون شلوغ بود و کار داشتیم، اسکیپش کردیم رفت.

امیر: هنوزم داریم البته.

آرمان: آره، الان هنوز اون دغدغه ها رو داریم، ولی خب اهمیتش الان حداقل فکر کنم بیشتر شده، پررنگ شده. اصلا چون دوست داشتیم جفتمون اجرا بکنیم. و از هفته پیش صحبتشو کردیم. من داشتم پریروز به اسمش فکر می­کردم، بعد گفتم تو فارسی چه کلمه ای هستش که میخوره به موضوعات صحبت ما و چیزی که تو فکرمونه. دیدم یه سری کارا هست که ما می­تونیم انجام بدیم ولی یه سری ریزه­کاری داره، یه یه ریزه­کاری ریزی داره که اون باشه اکی میشه کار. بعد دیدم که معادلش میشه یه چیزی مثل «قلق» یا «لم». بعد دیدم اِ لم چیزه، کلمه­ی باحالیه یا حتی «ضدروتین» که بهت پیشنهاد دادم، تو هم اکی بودی و انتخاب کردی.

امیر: آره، این لم و ضدروتینو که فرستاده بودی، چون فضای ذهنیتم می­دونستم. کاملا فهمیدم که راجبه چی میخوای حرف بزنی. ببین من اگه بخوام بازش کنم، اینجوری احتمالا فضاءَ رو می­تونم تعریفش کنم، حالا اگه درست میگم تاییدش کن، که کلا تو هر چقدر هم که مهارت بلد باشی، برنامه نویس خفنی باشی، دیزاینرباشی، نمیدونم دامپزشک باشی، مکانیک باشی؛ هر کاری که بلد باشی، اگه یه سری لم رو بلد نباشی، تو اون کار خودت موفق نمیشی، مثلا مذاکره بلد نباشی یا فرضا تمرکز نتونی درست بکنی. تو بهترین برنامه نویس هم باشی، اگه ذهنت این ور اون ور باشه، هی یوتیوب بری، هی بشینی تو اینستاگرام بچرخی خب به جایی نمیرسی و این لمه، لم کاره است، دقیقا مثل اینکه تو بلد باشی با یه ابزاری کار بکنی ولی با یه لمی یا حداقل میشه گفت بوست میشه کارت؛ یعنی بهتر می­تونی اون کارِ رو انجام بدی اگه لمش رو بلد باشی، از اون ور ضدروتینو که گفتی بودی، دقیقا ذهنم رفت سمت همین ماجرا که این کارِا، کارایی که به صورت پیش فرض توی تو نیست، یعنی نه تکاملی توی ژنت اومده این کارهِ، نه اصلا تو طول زندگی اگه حواست بهش نباشه یادش نمیگیری. بعد نه چیزیه که تو دانشگاه یادت میدن، نه تو خونواده یادت میدن، نه تو کار یاد میگیری. اِاِم، یه فایلی هم بهت فرستاده بودم که راجبه چیا بنظرم خوبه که حرف بزنیم، چون خیلی گنگ بود اول فضای ذهنیمون.

آرمان: راجبه اونا من میتونم الان یه توضیح کوتاهی بدم. اِاِاِ، سه تا موضوع بود، سه تا موضوع اصلی بود که اصلا قرار شد اینو فصلش بکنیم. یکی چیزهای شخصیه که حالا مثالش میشه، من این جا یادداشت کردم، مدیریت استرس، اعتماد به نفس، یکی ارتباط با بقیه­ست، این که چطوری با بقیه ارتباط موثر داشته باشیم، مثل مذاکره، حتی چیزهایی مثل «نه» گفتن، درست شنیدن [امیر «آفرین» می­گوید] و مورد آخرم مربوط به کار بود که مثلا دغدغه خیلیا حالا مالتی­تسکینگه یا اصلا خوبه؟ بده؟ یا چیزی مثل تمرکز که اصلا خیلی میشنویم راجع بهش. این سه تا محور اصلیه گفت و گوی ما میشه، فکر کنم که خیلی نکاته جالبی توش داره، همین اعتماد به نفس و مدیریت زمان خودش خب خوب می­دونیم یه دنیایی داره. حالا از دید تو چرا این موضوعات مهمه؟

امیر: ببین. اولش هم گفتم. قصه اصلیش اینه که کلا اگه تو این لمارو بلد نباشی، فکر کنم بهشون میگن سافت اسکیل مثلا، فکر که نه مطمئنم بهشون میگن سافت اسکیل، ولی قصه این لما حداقل توی ایران بیشتر از سافت اسکیل هم هستش، اینه که تو اگه اینارو بلد نباشی، هرچقدرم که آدم خفنی باشی، مهارت های خوبی داشته باشی، پیشرفت نمی­کنی یا اگه چندتا از این ها رو داشته باشی اگه بقیه رو یاد بگیری، خیلی رو کارت بیشتر بیشتر پیشرفت می­کنی و همشونم یه جورین که تو به صورت پیشفرض اینارو بلد نیستی، یا باید یکی بهت یه تلنگری بزنه که یاد بگیری؛ بگه آقا شما تمرکز خوب نمی­کنی­ ها، بلد نیستی نه بگی. یکی باید یادت بیاره. توی رفتارهای روزمره، دقیقا همون روتین که می­گفتی، به اینا عادت می­کنی.

آرمان: توی گذشته ولی این موضوع نبوده، امیر! یعنی این که پنجاه سال پیش، صد سال پیش، چیزی به اسم سافت اسکیل به این معنی نداشتیم، این همه جزئیاتو دیتیل، به هر حال خیلی ساده تر کارشون رو میکردن. موسسین و فوندرهایی رو داشتیم که هههه بدون صحیت از این ها، حداقل ما چیزی نشنیدیم، کارشون رو پیش بردن و کمپانی موفقی داشتن. این ربطش به نظرت چیه؟

امیر: ببین دو تا قصه داره به نظرم، یکی این­که من چند وقت پیش داشتم کتاب زندگی «ری کراک» رو می­خوندم، حالا ری کراکه، رِی کراکه، موسس «مک دونالد» و …

آرمان: یه فیلمی هم داشت اگه اشتباه نکنم.

امیر: آره یه فیلم هم داره به اسمه «فوندر»، موسس [همزمان آرمان هم می­گوید فوندر]. کسی راجبه این قصه ها حرف نمیزده، محتوی راجبش نبوده ولی خیلی آدما بودن که اینارو تجربی یاد گرفته بودن. یعنی این آدمه تجربی مذاکره بلد بوده، تجربی تمرکز بلد بوده، یا خیلی چیزهایی که حالا تو موضوعات هم گفتی راجع بهشون قراره حرف بزنیم ولی نکته اینه که الان، دیگه فقط قصه تجربی نیست، یعنی این همه آدم، خیلی آدمای زیادی هستن که دارن این چیزارو یاد میگیرن و تو اگه بلد نباشی، این تویی که عقب می­مونی، اون موقع محتوایه نبوده، اصلا آموزشه نبوده، کسی راجع بهش فکر نمی­کرده، درنتیجه اونی که تجربیات می­گرفته احتمال موفقیتش بیشتر بوده ولی الان تو دنیایی داریم زندگی می­کنیم که تو یه سرچی بزنی، به این محتوی­ها دسترسی هست، اصلا واسش کلاس هست، استاد هست، دوره هست؛ اینه به نظرم قصه، یعنی توجیه خوبی نیستش که آفا قدیما موفق می­شدن، درنتیجه الانم اگه بریم همینجوری بیفتیم تو خیابون کار بکنیم موفق میشیم، به اضافه این که اصلا مدل کارها هم با قدیم فرق کرده، یعنی تو قدیم ممکن بود که بری یه صنعت­گر خفنی بشی، بری شمشیر بسازی بفروشی به آدما و آدم بزرگی باشی ولی الان بیشتر کارایی که ازشون پول درست حسابی در میاد، با ذهن سر و کار داره و همه این سافت اسکیلا مربوط میشن به ذهن، تو اگه ذهنت، ذهنه مرتب و شفاف و تمیز و با قابلیتای زیادی نباشه، احتمال این که موفق بشی تو این دنیا خیلی کمتره.

آرمان: نکته این­ جاست که صد سال پیش جمعیته اصلا کره زمین خب خیلی کمتر بوده، همون چیزی که خودت گفتی، به نوعی رقابته خیلی کمتر بوده و نیاز نبوده اصلا اون طرف به یه سری دیتاهای اضافه فکر بکنه، یعنی یه سری عملکردهای مشخصی داشته، به یه سری چیزای خیلی مشخص و محدودی فکر می­کرده و اگه یه ذره خارج از اون باکس نرمال بود می­بود، کارش خیلی می­ترکوند و سر و صدا می­کرد و پیش می­رفت ولی با جمعیت بیشتر، افزایش جمعیت و تخصصی تر شدن خیلی موضوعات، شاید چند قرن پیش، ستاره­شناسی محدود می­شد به چند تا کتاب و یه سری فکت هایی و کلماتم فکر کنم یه ذره فارسی بگیم بهتره، اونجوری بعدا میگید چرا انگلیسی به کار می­برید، یه سری واقعیاتی بوده، البته یه سری کلماتو واقعا نمیشه عینا فارسی گفت[همزمان امیر: آره]، معنی رو نمی­رسونه. خیلی ساده بوده همه چی، یعنی به نوعی علم یا حتی تجربیاتی که منتقل می­شده خیلی ساده و مشخص بوده، هرچی که جلوتر رفته خب آدم ها بیشتر شدن و پیشرفت شکل گرفته، انقلاب صنعتی شده، کلی اتفاق افتاده بعد آدم ها به یه سری ابعاد جدیدی رسیدند و این باعث شد که اون چیزهای قدیمی و کهنه دیگه به درد نخوره و کافی نباشه، یعنی میل به دانستن باعث شده که ما بیشتر بخونیم و خب حالا توی دوره ای هستیم که اینترنت پرسرعت داریم و هر لحظه داره کلی مقاله و اطلاعات میاد، هرکسی هر جای دنیا میتونه به یک کشفی برسه که باعث شه که یه چیزی بهبود پیدا بکنه.

امیر: و وقتی این همه، به هر حال خب این اطلاعات در دسترسه، چرا ما داریم راجبشون حرف میزنیم، وقتی میتونی سرچ بزنی سافت اسکیل!

آرمان: سوال خوبیه.

امیر: گوگل همین­جور قواش [ناواضح: 8:48] بره جلو و واست ایندکس بیاره.

آرمان: ببین نکته مهم تو این قضیه به نظرم دیده من و تو به این موضوعه. ببین خب توی گوگل سرچ میکنی بله تجربیات آدم هام نوشته میشه، توی فروم و توی سوشال مدیا و این ها، ولی من و تو به عنوان دو تا آدمی که، من اگه بخوام رزومه کوتاه از خودم بگم چون اول پادکست نگفتیم، فکر کنم الان فرصت خوبیه توضیح کوتاهی بدم، من خودم چندین ساله تو حوزه­های مختلف کار می­کنم. از وبلاگ­نویسی شروع شد به دیجیتال و فضای سوشال مدیا رسید و بعد از اون تبدیل شد به فضای بیزنسی و این ها، توی این مسیری که طی کردم توی این هشت سال، توی این مدت، اتفاقات جالب توجهی دیدم از دید خودم. تجربیات جالبی که جایی ننوشته.

امیر: از این هشت سال شیش ساله میشناسمت فکر کنم.

آرمان: آره. دوستیمون فکر کنم برگرده به سال 91، آخرای 91، [همزمان امیر: «کارینا» فکر کنم] آره کارینا بودیم. و توی این مدت، یه سری چیز ها من دیدم تو دیدی، توی قالب های یه ذره متفاوت تر که جایی ننوشته و اگرم نوشته باشه دید منِ آرمان نیست. من احساسم اینه یه سری نکات شاید خیلی ابتدایی ولی کاربردی بدونم که به درد بقیه بخوره. یعنی اگر که نیم ساعت گوش می‌کنم به این صحبت یه جایی یه گره ای باز میکنه. ما این همه وقت داریم صرف می کنیم برای موضوعات مختلف. این به نظر من توی کار آدما مخصوصاً اگر که یه ذره [امیر همزمان: لذت بخشه واقعا] مرتبط باشه، خیلی جالبه. تو هم فکر کنم همین مسیر رو دقیقا طی کردی. حالا یکم از خودت بگی و اینکه فکر میکنی چی جذاب بوده برات که این جا بخوای برای مخاطب بگی.

امیر: ببین من اگه یکم عقب تر بخوام برم اولش که همون پنج شش ماه پیش هم داشتیم راجبه پادکست حرف میزدیم، فکر کنم یادم نیست موضوع رو دقیقا ولی فکر کنم طرح بحث رو احتمالاً این‌جوری باهت باز کرده بودم که کلا هم من هم تو آدم‌های بودیم که و هستیم در واقع که خیلی نرمال و معمولی بوده شروع زندگیمون، مثلاً پدرمون نه سیاستمدار بوده، نه مادرمون موزیسین بوده آهنگساز بوده، چقدرم سکسسی شدیم، کسی که پدره سیاستمدار بوده مادره موزیسین بوده، ولی کلا شرایط نرمالی بوده. و من داشتم به این فکر می‌کردم که چی شده؟ کجا؟ یه اتفاقاتی حداقل یه سیر اتفاقاتی برای تو میفته، حالا یه سریاشونو خودت میری دنبالت، یه سریش رندوم میری دنبالش، تو هم توش هیچ نقشی نداری. یه آدمی رو میبینی که یهو مسیر زندگیت عوض میشه و چیا اتفاق افتاده که مسیر زندگیت [ناواضح، 11:32] و آیا میشه اینو بسطش داد؟ یعنی میشه یک مدلی درآوردش که تو بتونی خیلی آدمای بیشتری رو به سمت مسیری ببری که موفق تره، به پیشرفت کل دنیا کمک می­کنه؟ و حالا یه راهیش برام همین لم بود که پیشنهاد دادی، یعنی هنوز خیلی مدله واسم مشخص نیست، شایدم واقعا مدلی وجود نداره، انقدر که رندومه این قصه. حداقل تو این شانسه رو هر چقدر بیشترش بکنی، مهارت های خودتو بیشترش بکنی، تو این دنیای همه چی مبتنیه بر شانس، خیلی احتمالا شانست بیشتر میشه. اِاِاِ خود منم راجبه اینکه حالا چرا ما راجبش حرف میزنیم دوتا دغدغه داشتم؛ یکی این­که واقعیت اینه که حالا توی ایران به خودی خود، توی خاورمیانه به خودی خود و تو محیط کاری ما به صورت مشخص، واقعا این لما نقش مهمی دارن. حالا من هم خودم به واسطه این­که من تقریبا از پونزده، میدونی دیگه، فکر کنم از پونزده سالگی من رفتم همشهری به عنوان خبرنگار، بعد یه دوره ای هیجده نوزده سالگی به عنوان سردبیر همشهری دیجیتال بودم و تا اینجاش حقوق بگیر بودم، بعدم اومدم بیرون از همشهری و دیگه همین جوری هی سریع و خطا پشت سر هم که بتونم بیزنس خودمو راه بندازم. درنهایت هم که حالا از سال 95 که «حرف من» را افتاد و حالا این قصه 15 میلیون روز… یوزر روی [آرمان همزما: کاربر]، کاربر روی، آره، اصلا باید یوزر سخته روزر داشتیم، 15 میلیون کاربر روی بات و این ماجراها خب کلی تجربه توش داشت، من خیلی موقعیت داشتم، چند وقت پیش داشتم به یکی از دوستام می­گفتم که من خیلی موقعیت های مختلفی رو تجربه کردم. از پلیس فتا رفتن بگیر که واقعا مثلا توش همین قصه­ای که تو بتونی چجوری حرف بزنی واقعا مهمه و ازون مهم­تر، جدا تجربیات شخصی با کلی آدم کار کردیم، چه به عنوان بیزنس پارتنر، چه به عنوان در واقع کسی که براش کار می­کردیم و حقوق می­گرفتیم و چه حالا به عنوان آدمایی که تو این یکی دوسال اخیر، نمیخوام بگم مدیر! ولی مثلا حالا تو تیم بودیم و هر چیزی، با آدمایی که همکار بودیم باهاشون، کلی هم چیزی میز ازونا یاد گرفتیم. یعنی هر کدومه کانکشنایی که آدم به وجود میاره، پر از تجربست. به نظرم، من، من خیلی راجع به این چیزا علاقه مندم و خیلی سعی میکنم راجبش کتاب بخونم، پادکست گوش کنم، مستند ببینم. ولی باز یه سری چیزا هستش که تو اون کتابه رو میخونی، ولی وقتی یکی یه تلنگر شخصی از یه تجربه شخصی بهت میزنه، جا میفته واست مطلب کتابه، یعنی اگه کتابه رو هم خونده باشی، اگه قصه­هه رو هم شنیده باشی، واست جا میفته. به نظرم چیزی بود که ضرر که نداره. آدم اگه میتونه شیر بکنه تجربیاتشو شیر بکنه، اگه رو یه نفرم تاثیر بذاره، یه نفره.

آرمان: دقیقا، موضوع خوبی اشاره کردی. دامنه آدم­هایی که ما دیدیم و کارایی که کردیم خیلی متنوع بوده، به نظرم این خیلی جذاب میتونه…

امیر:آره من به چه بخش بدی اشاره کردم، [خنده امیر] پلیس فتارو داشتم

آرمان: آره تو دیگه رفتی سراغه…

امیر: ولی واقعا نه، خیلی…، یه لحظه یه فلش بکی تو ذهنم اومد که چقدر آدمای مختلفی رو واقعا باهشون کار کردیم.

آرمان: دقیقا، یعنی به قول تو از پلیس فتا گرفته تا این ور سلبریتی مثل رامبد جوان که من کار کردم یا اونور یه سری بیزنسمن و تاجر و خبرنگار و وبلاگ نویس و خیلی خیلی طیفای مختلف و از همه این آدم ها ما چیزهایی یاد گرفتیم برای زندگی شخصیمون؛ پروژه های مختلف اتفاقای مختلف که بازگو کردنش قطعا خالی از لطف نیست. حتی یک جمله شاید، یک اشاره کوچیک به یه موضوعی شاید بتونه خیلی کمک بکنه، امیدوارم که توی قسمت های بعدی که حالا این قسمت صفر، از قسمت 1 که شروع میشه، بتونیم واقعا اون چیزی که مدنظرمونه انتقال بدیم.

امیر: آها، یه قصه ای هم که به نظرم مهمه اینه که دیدی دیگه ازین قصه های انگیزشی و این­که میان میگن تو [آرمان همزمان: چقدرم بدم میاد ازشون] تو میتونی تمرکز کنی، تو میتونی نه بگی، تو میتونی…، و همش چیزای ظاهری و فیکی که واقعیت اینه، [آرمان همزمان: ما واقعا این نیستیم] واقعیت اینه که این تغییره اصلا تغییری هم نیستش که تو توی یه روز، دو روز، شش ماه، دو سال برات اتفاق بیفته. اولین قسمتش اینه که اصلا بپذیری که دنبال این ماجرا هستی و دنبال نمایشش نیستی. یه تیکه­ای داشتم گوش میکردم دیروز، از این «صداهای عامه پسند»، یه آهنگی بود. فکر کنم اپیزود یکش رو داشتم گوش میکردم. آهنگه نازگل بود از رضایا. پادکسته رو شنیدی؟

آرمان: نه.

امیر: پادکست راجع به اینه که آهنگ­هایی که خیلی پاپیولاره، تتلو و اینارو بر میدارن بررسی می­کنن. بعد یه تیکش آرمین توی اف ام می­گفتش که «من این چند وقت خیلی عوض شدم، بعد به خاطرت باید اخلاقمم عوض کنم.» بعد راجع به این حرف میزد که کلا تو ذهن آرمین توی اف ام، می­گفتش که اگه شما خیلی عوض شدی پس چرا اخلاقمم عوض کنم، پس چیت عوض شده که میگی من خیلی عوض شدم. میگه من به خاطر تو کلا عوض شدم، بعد اخلاقمم عوض کنم. بعد میگفت احتمالا تو ذهن این احتمالا انسان در تیپش خلاصه میشه. وقتی میگی کلا عوض شدم یعنی موهامو زدم، حالا باید اخلاقمو عوض کنم و این قصه هم چیز ظاهری نیست دیگه. یعنی تو باید بپذیری که یک مسیره طولانی رو میخوای پیش بگیری و با این که من از فردا تمرین می­کنم که تمرکز کنم واقعا اتفاقه نمیفته و تو باید بفهمی که دنبال این هستی که یه نسخه بهتری از خودت بسازی. الان یک نسخه با نقصی داری، همون طور که هممون داریم، یعنی منم دنبال اینم که با این حرفا به یه نسخه بهتری برسم از خودم. دنبال اون نسخه بهتره باشی و اصلا با بقیه هم در میون نذاری که آقا من دارم این کارو میکنم، من از امروز تصمیم گرفتم که این کار رو بکنم. یک قصه ای که می شنوی و این تجربیاتو میشنوی و هر تیکش که به درد میخوره اصلا خود به خود توت اتفاق میفته. وقتی دنبال این پیشرفت باشی، دنبال این بهتر شدنه باشی، لازم نیست تلاش بکنی، یه نکته ای رو میفهمی و فازو میگیری و میری تا تهش. آقا چجوری قراره ما ضبط بکنیم این ماجرا رو؟

آرمان: برای ضبطش چیزی که ما الان برنامه ریزی کردیم اینه که هر هفته چهارشنبه ها، چهارشنبه شب ساعت 9 پادکست منتشر بشه، لم منتشر بشه و از طریق آدرس لم پادکست، «ال»، «ای»، «ام» و پادکست هم که همون پادکسته [همزمان با صحبت آرمان صدایی شبیه سوت می­آید] می­تونید ما رو توی سوشال مدیا، توییتر، اینستاگرام و پلتفرم های رایج پادکست مثل اپل پادکست و بقیه پلت فرما دنبال بکنید. حالا اطلاع رسانیش انجام میشه توی کامنتای شبکه های اجتماعیمون که کجاها قراره میزبان ما باشن و اونجا قرار بدیم فایلا رو و بهتون میگیم. اگرم تغییری توی برنامه به وجود بیاد، باز دوباره از همین کانال ها خبر میدیم بهتون و در تماسیم باهم.

امیر: این «دینگی» هم که شنیدین برای این بود که من اینترنتمو روشن کردم ببینم لم پادکست روی اینستاگرام و تلگرام و اینا خالیه یا نه؟ که الان دیدم خالیه.

آرمان: یه ذره دیر اقدام نکردیم برای این موضوع؟! [هر دو میخندند]

امیر: نه الان اکیش می­کنم.

آرمان: خوبه، خوشبختانه خالیه. اگر پر بود باید این تیکه رو دوباره ….

امیر: باید کلّ…

آرمان: … از اول…

امیر: میگم ها، اینا رو باید از اول میرسوندیم

آرمان: آره همه لتا رو… لمارو بیب میذاشتیم مثلا، نمیگفتیم اسمو.

امیر: یه سری نرم افزارم میتونیم پیدا کنیم که بهش بگی لم و مثلا کنترل f بزنی و ریپلیس کنه همه چی رو. آره.

آرمان: اینم خوبه.

امیر: حله.

آرمان: خیلی هم خوب. پس ما فعلا [امیر همزمان: چهارشنبه ساعت 9] باهاتون خداحافظی می­کنیم و با قسمت اول لم که چهارشنبه هفته دیگه منتشر میشه، باهاتونیم. امیدواریم که هفته خوبی داشته باشید و کلی اتفاقای خوب براتون بیفته.

امیر: دمتون گرم تا همینجاش هم اگه کامنتی داشتید بهمون بگید که در شروع، چون همون­طور که دیدید ما یه روز قبلش احتمالا دقیقا بخوایم ضبط بکنیم. یه هفته وقت دارید که کامنتاتونو بگید و چهارشنبه هفته بعد ساعت 9 قسمت اول رو بشنوید.

آرمان: مرسی.

امیر: دم شما گرم